دیروز بى اراده ادوکلنى خریدم براى یاد تو، حالا هر وقت بخواهم در دسترس منى.
گفتى مطمئنم باز هم میبینمت ، اما من این امید را از خودم گرفتم، اصولاً انتظار براى من سختترین است، در توانم نیست منتظر ( یه روزى ) ماندن. بدترین درد امروز و حال من، دانستن و شناختن موقعیتى است که درش قرار دارم.
سخت میدانم شاید روزى ببینمت ولى نباید. قبلم امیدوار و منطقم منکر تا آنروز. با تو بودن را دوست میدارم و نمیدارم، تمناى آمدنت در وجودم هست و نیست، لمس تنت را خواهانم و میگریزم، این دوگانگى جانم را سخت شعله ور کرده.گریز نیست از آنچه در قلبم دارم اما باید زیست بدون تو. آنجا که از منطقم دورم براى ربودن یک بوسه از لبهاى خندانت تمرین طنازى میکنم. سوار ابر خیالم موهاى سفید کنار گوشهایت را نوازش میدهم و باز به نظرم به جذابیتت افزوده است.
چهره ات رو میبینم که به خرابکارى خودت با چشمان تعجب زده میخندى.
هر روز زمان کوتاهى که یه عمر خاطره ساختیم را با وجد در ذهنم دائمى میکنم.
راستى ...
هیچى بى خیال
جیران
آخ این قلب امیدوار و منطق منکر... آخ گفتید...
بنده که به مرز جنون رسیدم
در شکفتن جشن نوروز براتون سلامتی و بهروزی، طراوت و شادکامی، عزت و کامیابی را آرزومندم.خیلی خوشحال میشم عزیزم به منم سر بزنین
9856