نیمهء پنهان
نیمهء پنهان

نیمهء پنهان

فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

حالت خوب میشه وقتى اول صبح گوشیت رو برمیدارى و میبینى عکس کسى که براى دل بریدن ازش با خودت در ستیزى روبروت داره لبخند میزنه.

حالت خوب میشه وقتى دقیقاً  همون لحظه که دارى فکر میکنى کاش ... یهو ببینى پیغام داده به من زنگ بزن.

حالت خیلى بهتر میشه وقتى صداشو میشنوى که میگه دلم خیلى تنگ شد نتونستم تماس نگیرم.

حالت عالیه وقتى داریش، وقتى منتظر صداى زنگ تلفنى ، وقتى صداى عشق ورزیدنشو میشنوى و هزارتا وقتى دیگه، اما پوچ و مچاله میشى وقتى یادت میاد که حالت قرار نیست همیشه اینطورى خوب بمونه.

نباید ها  دیوانه وار دور سرت میچرخن و دلت رو آشوب میکنن. لذتى که ته مزهء گس داره و خوب که عمیق بشى تلخى میزنه. 

بى صبرانه بوئیدنش رو انتظار میکشى و بارها تصورش میکنى در کنارت اما تمام وجودت پر از دلهره و نفى منطقته.

نمیفهمم چرا اتفاقها به موقع نمیوفتن؟ یا چرا این پازل بد قوارهء زندگى همیشه با یه تیکهء مهم گم شده ناقص میمونه؟ چرا آدمها  تو نامناسب ترین موقعیت با هم برخورد میکنن؟

آخرش میترسم به این نتیجه برسم که به جهنم که هیچى با هیچى جور نیست دل ما که با هم جوره پس بغلش کن و محکم ببوسش و به اندازهء تمام سالهاى بى عشقیت لذت ببر و عشق بورز.

جیران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد