-
حجیم مثل انتظار
شنبه 3 شهریور 1397 17:08
دیروز جایی خوندم “اتفاقهای خوب زیاد دووم ندارن” و تمام تنم لرزید. تو بهترین اتفاق زندگیمی، و حالا میبینم که هیچ نقطه ثقل پایداری در بودنت وجود نداره. اینکه یک ماه بدون تو لحظهها و ثانیهها رو به انتظار بشینم (امروز تازه یک هفتهاس) کار آسونی نیست. گفتی : اصلا نمیفهمم چطور یک ماه میگذره و میفهمم وقت نکردم ببینمت!...
-
عشق پایاپاى
چهارشنبه 5 خرداد 1395 02:45
قانون عشق بده و بستانه. یعنى هر چقدر عشق گرفتى باید یکم اضافه تر پس بدى. اگه اعتماد گرفتى باید مطمئنتر پس بدى. اگه توجه گرفتى بیشترش رو اگه ندادى کمتر ندى. عشق، اعتماد ، توجه و مهر و محبت و، و، و... همه از وجود عاشق نشأت میگیره و اگه همینها رو از معشوق نگیره پوچ و میان تهى میشه. میشه یه آدم بى عشق و بى اعتماد و بى...
-
وراى عشق
جمعه 27 فروردین 1395 00:03
در این سکوت تلخ، از شدت عشق اعتراف میکنم دخترک کوچک درونم دائم به تو فکر میکند درست از زمانى که مرا در آغوش کشیدى و خودمان را با هم شریک شدیم چیزى که هیچ وقت نباید شریک میشدیم. اعتراف میکنم وراى تمام کلمات، تمام رویاها، تمام غمها و شادیهایم مثل یک دیوانه عاشقتم عاشقتم عاشقتم اقرار میکنم که در تمام خنده ها، تمام رازها،...
-
فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
پنجشنبه 26 فروردین 1395 10:10
حالت خوب میشه وقتى اول صبح گوشیت رو برمیدارى و میبینى عکس کسى که براى دل بریدن ازش با خودت در ستیزى روبروت داره لبخند میزنه. حالت خوب میشه وقتى دقیقاً همون لحظه که دارى فکر میکنى کاش ... یهو ببینى پیغام داده به من زنگ بزن. حالت خیلى بهتر میشه وقتى صداشو میشنوى که میگه دلم خیلى تنگ شد نتونستم تماس نگیرم. حالت عالیه...
-
پرواز عشق
پنجشنبه 12 فروردین 1395 18:37
امروز اصلاً حال روز خوبى ندارم. یه عالمه تشنج و التهاب به جونم ریخته شد، و با اشک ریختن هم دردم درمون نشد که نشد. چشمامو میبندم صداتو میشنوم که میگى : میاى اینجا؟ همین جمله کافیه که دوتا بال دربیارم و 43.8 کیلومتر پرواز کنم تا عشق. از پارکینگ به بعد رو پاهام یارى نمیکنن. من نباید اینجا باشم ولى هستم! چرا؟ نمیدونم! نه...
-
عشق را در پستوى خانه نهان باید کرد
دوشنبه 9 فروردین 1395 23:33
یک شب که دلم خیلى براىت تنگ شد و باران هم میبارید سوار ماشین خواهم شد و به پارکینگ کلیسایى خواهم رفت که اولین بار در آغوشت از عشق لرزیدم . مرور و مزمزه خواهم کرد هرم هم آغوشى در زمستان سرد و بارانى را. بوسه هایت را هوس خواهم کرد با همان شرمزدگى روز آغاز. و اینبار بیمار گونه از پلیس نخواهم ترسید که چرا عشق را از پستوى...
-
به زیستن را از تو آموختم
دوشنبه 9 فروردین 1395 22:55
طبق خواسته ات زندگیم رو دارم تغییر میدم ، همونطورى که خواستى " باید خوب زندگى کنم" جیران
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 فروردین 1395 16:17
خدا بگم این محسن چاووشى رو چکار کنه با این شهرزادش. هر بار که میگه :(یه آه غلیظ و) یا اونجا که میخونه : ( کجایى عزیزم! تو بى من کجایى!) من رسماً هلاک میشم. اااااه ه ه ه یه رابطه تا چه حد میتونه خوب و عالى باشه آخه؟!!!!!!
-
امید واهى
دوشنبه 9 فروردین 1395 15:47
دیروز بى اراده ادوکلنى خریدم براى یاد تو، حالا هر وقت بخواهم در دسترس منى. گفتى مطمئنم باز هم میبینمت ، اما من این امید را از خودم گرفتم، اصولاً انتظار براى من سختترین است، در توانم نیست منتظر ( یه روزى ) ماندن. بدترین درد امروز و حال من، دانستن و شناختن موقعیتى است که درش قرار دارم. سخت میدانم شاید روزى ببینمت ولى...
-
نشخوار خاطرات
دوشنبه 9 فروردین 1395 14:08
بیست و دو روز پیش دقیقاً همین ساعت آخرین بارى بود که در هواى تو نفس کشیدم، آرامش، شور و هیجان، بلعیدن آخرین ذره هاى اکسیژن در فضاى محدودى که نا خواسته درش قرار گرفتیم و بعد... تمام هفته رو مثل فیلمى که روى دور تند ببینىم حریصانه بدون دیدار به جمعه رساندیم و تمام. حالا من موندم و یه تکه کاغذ که بوى تو رو میده هر روز...
-
شب مهتاب
دوشنبه 2 فروردین 1395 06:16
تکیلا تکیلا تکیلا زمزمهء این کلمه با تمام تلخیش کافیه که دوباره مزهء گس و شیرین اون شب رو زیر زبونم حس کنم . وه که چه لذت بى انتهایى بود لمس تنت
-
بلوغ
یکشنبه 27 بهمن 1392 11:04
اولین روز مدرسه کلاس اول مامانم گفت دیگه بزرگ شدى مثل پارسال گریه نکنیا، و من رو همراه خواهر بزرگم تنها به مدرسه فرستاد، کلى دلم شور میزد اما مامان گفته بود دیگه بزرگ شدم و نباید گریه کنم. نمى فهمیدم پس چرا خواهرم هى امر و نهى میکرد! چرا وقتى میخواستن در مورد ما صحبت کنن میگفتن بچه ها! یا گاهى میگفتن هنوز بچه اى نمى...
-
دوباره عشق
یکشنبه 27 بهمن 1392 02:11
داشتم فراموش میکردم عاشقى رو که تو غرورش غرق شده بودم. سخته ولى من کوه صبرم در برابر غرورش، اصولاً مٓردٓم رو با غرورش دوست دارم، محکم و پر صلابت. با تمام دو رنگیهاش دوستش دارم و این یعنى هنوز عاشقم، این بهترین مژده است براى قلبم که از درد تنهایى کند میتپید. گاهى از واکنشهاى خودم تعجب میکنم!!!! چطور خدا اینهمه سکوت به...
-
به سوى نور نگاه کن
چهارشنبه 16 بهمن 1392 15:01
بعد از مدتها رفتم سفر اونهم تنها، خیلى نیاز داشتم فارغ از گرفتاریها و مسئولیتها چندى با خودم خلوت کنم . بى مرز براى خودم گشتم، از کنسرت گوگوش لذت بردم، خرید کردم، بدون نگرانى از کربوهیدراتها لذت بردم، نسشتم توى یه کافه و یه کاپوچینو با شیرینى سفارش دادم و شیرینیم رو با دو تا کبوتر تقسیم کردم، با صداى بلند خندیدم،...
-
بازگشت
جمعه 11 بهمن 1392 01:08
خیلى وقت بود که وبم رو اپ نکرده بودم و فکر میکردم که نوشتن براى هیچکس! اما یهو دلم هواى اینجا رو کرد اومدم دیدم اِاِاِ مهمون داشتم کلى خوشحال شدم اما باید معذرت بخوام از شما که غمهام رو تحمل میکنید و حالا تصمیم گرفتم از شادیهام هم بنویسم پس با تحول برمیگردم
-
شاید خدا هدیهء بهترى برایم آماده کرده
چهارشنبه 24 مهر 1392 20:44
نمیدونم چه م شده، حال خوبى ندارم، کم حوصله ام، دلم یه دنیا گرفته. میگن دلت تنگه، اینو که میدونم ولى چجورى میشه درمانش کرد؟ قرصى، شربتى، دارویى هست که دواى دردم باشه غیر از دست گرمش که فرسنگها دوره، غیر از آغوشش که هرگز به بودن همیشگى اش اطمینان نداشتم؟ غیر از وجودش که داره از من دریغش میکنه؟ غیر از کلامى که بوى مهر و...
-
عشق پوشالى
پنجشنبه 18 مهر 1392 14:18
-
Jeg synes du
پنجشنبه 18 مهر 1392 00:12
-
ما ز یاران چشم یارى داشتیم خود غلط بود آنچه مى پنداشتیم
شنبه 13 مهر 1392 18:30
همیشه کسانى ما رو میرنجونن که همواره سعى کردیم از ما دلخور نشن، احتمالاً اشتباه از ماست. دست به عصا راه رفتن و همه چیز رو تو دل کشیدن و نشنیده گرفتن و نمیدونم هزار نوع کلک زدن به خودم رو سالهاست دارم ادامه میدم اما طرف باز طلبکاره
-
دلم میخواد بغضم رو فریاد بزنم
جمعه 12 مهر 1392 10:03
الآن داشتم فیلمى که از گیتار زدن و خوندنت تو فیسبوک گذاشته بودند نگاه میکردم، یهو دلم خواست فریاد بزنم، کریه کنم و بگم من همچین عزیزى رو از دست دادم چطور با درد نبودش کنار بیام. عکسهات رو که نگاه میکنم انگار دارى نگام میکنى و میگى من هنوز هستم فقط تو نمیتونى منو ببینى فکر کنم دارم خل میشم
-
هرگز نمیرد دوستى
جمعه 12 مهر 1392 09:09
چه سعادتى نصیب زمین شد که براى همیشه تو رو تو آغوشش داره اما آیا نجوایى با تو میکنه از تلخیها و شیرینى هاى زندگى؟ یا که اصلاً صدایى بگوشت میرسه؟ آیا هنوز دلت تنگ میشه براى سازت، براى جمع شدنهاى دماوند، براى نشستن دور آتیش یا حتى براى منِ دیوونه؟! گاهى دیگه جلوى آه کشیــــــــــــــدنم رو نمیتونم بگیرم، اشکهام سر خود...
-
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازى که میبینم بد آهنگ است
شنبه 23 شهریور 1392 03:17
امشب از سر شب به یادت بودم ، صداى خنده ات نواى سازت و آوازت تو گوشم مرور میشد، یاد اون روز افتادم که تو استخر بودیم و تو توى راه و بیراه حیاط و آشپزخونه لیوان همه رو پر میکردى ، حتى مزهء مشروبى رو که برام ریختى امشب باز زیر زبونم مزمزه کردم ، باز براى نمیدونم چندمین بار صدات رو گوش کردم که میخوندى مرا دریاب که مرگم...
-
آوار بغض
جمعه 15 شهریور 1392 11:24
هنوز هر روز به تو فکر میکنم و با تو حرف میزنم ، دلم مدتهاست گرفته ، این وبلاگ هم شده دفتر غمنامهء من . خیلى ضعیف و ترد شدم ، کم کم دارم میبُرم دیگه ، بیخودى اشکم میریزه دست خودمم نیست، دیروز با دوچرخه افتادم زمین دستهام و زانوهام کبود و زخمى شد منهم مثل بچه ها زدم زیر گریه نه که از درد از اینکه یهو احساس تنهایى بهم...
-
خداحافظ اهورایى
جمعه 25 مرداد 1392 10:37
چهل روز از رفتن بدون خداحافظیت گذشت
-
دلتنگتم خیلى زیااااااااد
شنبه 19 مرداد 1392 02:55
یادم نیست برات گفتم یا نه، وقتى خیلى جوون بودم... اولین کسىً رو که نرد عشق بهش باختم تو یک تصادف از دست دادم ، مدتها لیلى وار به سوگ نشستم ، تمام اوقات فراغتم رو بر سر مزارش مینشستم و باهاش حرف میزدم . تجربهء خیلى تلخى بود ، اونروزها تو اوج جوونى بودم (١٦-١٧) مثل یک نوزاد،بکر بودم و طبیعتاً سخت شکستم . اون تجربهء عشق...
-
آماج غم
جمعه 18 مرداد 1392 19:41
چه سخت آماج سیلى هاى پیاپىِ زندگى قرار گرفتم و هنوز ایستاده ام!!!! از درون پوسیده و خورده شدهء موریانهء غم ولى از بیرون صاف و اتو خورده!!! کى میدونه پشت لبخندِ آدما چى پنهان شده؟ خودم در عجبم که این همه درد رو چطور تاب آوردم!!! خسته شدم از قوى بودن ،میخوام زن باشم تمام قد بشکنم و پرواى دیده شدنم نباشه. دلم میخواد اشک...
-
مرگ قو
جمعه 18 مرداد 1392 19:01
سکوت از هر طرف جاری هوای خانه تاریک است میان زندگی با مرگ پل ویرون و باریک است مرا دریاب پیش از مرگ که مرگم سخت نزدیک است فقط یک چهره خستم میان چارچوب قاب به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب عبور لحظه های عمر دلیل پیری من نیست فرار از من که تو هستم مگر در خود شکستن نیست من غافل به دست خود شکستم هر چه پروردم ولی...
-
از این فرهاد کش فریاد
چهارشنبه 16 مرداد 1392 22:18
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به...
-
فَــــــــــــــــــــ بشنو از دل
چهارشنبه 16 مرداد 1392 21:47
گاهى آدم از درون خورده میشه ، مکیده میشه ، مچاله میشه ... اما از بیرون صاف و اتو خورده است. امروز من اینطورى بودم ، عصر دیگه طاقت نیاوردم تنها رفتم رو نیمکت کنار دریا نشستم و هدفون گذاشتم تو گوشم با صدای بلند همراه رضا صادقى خوندم ( وایسا دنیا من می خوام پیاده شم) ، اشکم میریخت و آرومم میکرد،،امروز از همهء دنیا دلخور...
-
بى...ما...رف...تى...تن...ها...مان...دم
چهارشنبه 16 مرداد 1392 15:10
امروز یک ماه سیاه از رفتنت گذشت، هر روز از این ماه رو با یاد صدات که میخوندى ( به مرگم یک نفس مانده ) پشت سر گذاشتم میدونى چه قدر کمت آوردم؟ میدونى نگاهات باهام حرف میزنه هنوز؟ میدونى چه قدر بیقرارتم؟ اگه میدونستى نمیرفتى؟ هر روز عکسات رو نگاه مى کنم و از نو بغض راه نفسم رو میبنده. بد جورى احساس تنهایى میکنم، دوباره...