نیمهء پنهان
نیمهء پنهان

نیمهء پنهان

فَــــــــــــــــــــ بشنو از دل

گاهى آدم از درون خورده میشه ، مکیده میشه ، مچاله میشه ... اما از بیرون صاف و اتو خورده است. امروز من اینطورى بودم ، عصر دیگه طاقت نیاوردم  تنها رفتم رو نیمکت کنار دریا نشستم و هدفون گذاشتم تو گوشم با صدای بلند همراه رضا صادقى خوندم ( وایسا دنیا من می خوام پیاده شم) ، اشکم میریخت و آرومم میکرد،،امروز از همهء دنیا دلخور بودم . چه خوبه اینجا مردم  وقتى  نگات میکنن  علامت سوال دور سرشون نمیچرخه ، لازم نیست نقاب بزنى که کسى اشکت رو نبینه ، انگار براشون نامرئى هستى . تا حالا شده با تمام کسایى که میشناسی یا نسبت دارى  غریبه بشى و به جاش همهء غریبه ها رو بخواى بغل کنى و باهاشون از دردات بگى ؟ حس غریبیه اما تو دلت یه جور انتقامه از تمام کسایى که قضاوتت میکنن بى که لیاقتش رو داشته باشن  نه؟   خیلی سخته مجبور باشى سکوت کنى در برابر کسایى که سطحى نگرانه بدون در نظر گرفتن احساسات و شعور روحى باهات بحث کنن ، کسایى که تو عمرشون ٣ خط کتاب نخوندن، نیما و سهراب و شاملو  رو نمیشناسن، وقتى گریه ات میگیره میگذارن پاى ضعفت . وقتى میگن  حرف حق گریه نداره آدم میخواد چنگ بندازه تو سینه و دلشو نشون بده که خون میچکه،  تنهایى ١٠٠ بار بهتر از همنشینى با کسانیه که عقدهء خود بزرگ بینى دارند،  دلم میخواد آسون زندگى کنم همین.

اونروزى که متن بالا رو برات کامنت کردم از همه چیز و همه کس دلزده بودم الّا تو، وقتى برام نوشتى : دلم نمى خواد اشکت رو ببینم بى اراده خندیدم، از روزى که رفتى دیگه مسنجرم رو باز نکردم

فقط تو تونستى اشکهام رو درست بفهمى. جاى بوسه ات رو موهام وقتى با همهء بچه ها نشسته بودیم رو پله هاى پشت ساختمون و من پقى زدم زیر گریه هنوز دست میکشم و اشک میریزم. 

این روزا حالم خیلى خرابه، یه نوع خفگى، یهو یه چیزى تو دلم میریزه پایین و بغضم یهو میترکه، سر کلاس تمرکز ندارم، تو خونه به خاطر پسرکم خیلى خوددارى میکنم، تو تنهاییم غرق میشم و زمان از دستم در میره. 


خانهء دوست کجاست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد