نمیدونم چه م شده، حال خوبى ندارم، کم حوصله ام، دلم یه دنیا گرفته.
میگن دلت تنگه، اینو که میدونم ولى چجورى میشه درمانش کرد؟ قرصى، شربتى، دارویى هست که دواى دردم باشه غیر از دست گرمش که فرسنگها دوره، غیر از آغوشش که هرگز به بودن همیشگى اش اطمینان نداشتم؟ غیر از وجودش که داره از من دریغش میکنه؟ غیر از کلامى که بوى مهر و عشق بده؟ غیر از ...
اگر دست محبت سوى کس یازى به اکراه آورد دست از بغل بیرون
چرا فقط من باید با چنگ و دندون بچسبم به این زندگى که تار و پودش از هم گسسته است!!! دریغ از کمترین دغدغه از طرف مقابل!!!
یعنى چون میدونه من زندگىِ مشترکم رو میخوام چهار نعل میتازه!؟
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که تاریخ انقضاى این ازدواج نزدیکه، براى همین هم اینطور ویران شده ام.
زمستان آخرین فصل سال نیست، بهار دوباره میآید، دچار توهم نشو دوستِ من، من همیشه تو این سرماى احساس، یخزده نمى مانم، بهار من را شاید دیگرى برایم هدیه خواهد آورد.
بیا و مثل من یاد بگیر که اگه دنیا سیاهه...
ما هم به خودمون بباورونیم که سیاه رنگ خوبیه،نه سفید،
میشه...
Saeidarts.blogsky.com
گاهى این ما هستیم که دنیا رو سیاه میبینیم
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید