هنوز هر روز به تو فکر میکنم و با تو حرف میزنم ، دلم مدتهاست گرفته ، این وبلاگ هم شده دفتر غمنامهء من .
خیلى ضعیف و ترد شدم ، کم کم دارم میبُرم دیگه ، بیخودى اشکم میریزه دست خودمم نیست، دیروز با دوچرخه افتادم زمین دستهام و زانوهام کبود و زخمى شد منهم مثل بچه ها زدم زیر گریه نه که از درد از اینکه یهو احساس تنهایى بهم هجوم آورد ،تمام قلبم پر شد از درد بیکسى، بهانهء خوبى بود براى تخلیه
با حسرتِ لحظه ای آرام
در من لانه کرده اند ...
مُسکِن نیستم ...
اما مَسکن خوبی هستم
برای دردهای بی سامان .
سلام
تنهایی و دلتنگی از شما دور باشه انشاءالله .
سپاس دوست عزیز،تنهایى فرآیند زندگىِ امروزیه دیگه