نیمهء پنهان
نیمهء پنهان

نیمهء پنهان

 خدا بگم این محسن چاووشى رو چکار کنه با این شهرزادش. هر بار که میگه :(یه آه غلیظ و)  یا اونجا که میخونه : ( کجایى عزیزم! تو بى من کجایى!) من رسماً هلاک میشم.

اااااه ه ه ه یه رابطه تا چه حد میتونه خوب و عالى باشه آخه؟!!!!!!

امید واهى

دیروز بى اراده ادوکلنى خریدم براى یاد تو، حالا هر وقت بخواهم در دسترس منى. 

گفتى مطمئنم باز هم میبینمت ، اما من این امید را از خودم گرفتم، اصولاً  انتظار براى من سختترین است، در توانم نیست منتظر ( یه روزى ) ماندن. بدترین درد امروز و حال من، دانستن و شناختن موقعیتى است که درش قرار دارم. 

سخت میدانم شاید روزى ببینمت ولى نباید. قبلم امیدوار و منطقم منکر تا آنروز. با تو بودن را دوست میدارم و نمیدارم، تمناى آمدنت در وجودم هست و نیست، لمس تنت را خواهانم و میگریزم، این دوگانگى جانم را سخت شعله ور کرده.گریز نیست از آنچه در قلبم دارم  اما باید زیست بدون تو. آنجا که از منطقم دورم براى ربودن یک بوسه از لبهاى خندانت تمرین طنازى میکنم.  سوار ابر خیالم  موهاى سفید کنار گوشهایت را نوازش میدهم  و  باز به نظرم  به جذابیتت افزوده است. 

چهره ات رو میبینم که به خرابکارى خودت با چشمان تعجب زده میخندى. 

هر روز زمان کوتاهى که یه عمر خاطره ساختیم را با وجد در ذهنم دائمى میکنم. 

راستى ... 

هیچى بى خیال

جیران

نشخوار خاطرات

بیست و دو روز پیش دقیقاً همین ساعت آخرین بارى بود که در هواى تو نفس کشیدم، آرامش، شور و هیجان، بلعیدن آخرین ذره هاى اکسیژن در فضاى محدودى که نا خواسته درش قرار گرفتیم و بعد... تمام هفته رو مثل فیلمى که روى دور تند ببینىم  حریصانه بدون دیدار به جمعه رساندیم و تمام.

حالا من موندم و یه تکه کاغذ که بوى تو رو میده هر روز قبل از اینکه ماشین رو استارت بزنم  با بوییدنش یک آه میکشم و روز شروع میشه. شب ها تقابل منطق و احساس به دیوانگى میکشاندم، کشمکش این دو توانم رو تحلیل میبرد و من مصرانه به خاطراتم چنگ میاندازم، مرور، مرور، مرور تک تک ثانیه هایى که در هواى تو بودم، و زیستن در واقعیتى که درش سقوط کردم. 

جیران 

شب مهتاب

تکیلا تکیلا تکیلا

زمزمهء این کلمه با تمام تلخیش کافیه که دوباره مزهء گس و شیرین اون شب رو زیر زبونم حس کنم . وه که چه لذت بى انتهایى بود لمس تنت