نیمهء پنهان
نیمهء پنهان

نیمهء پنهان

آه و دیگر هیچ

باز گم شدم ، تو زمان و مکان رها ، باز دنیام سیاه و سفید شده ،سینه ام سنگینه ، دلم بد برات تنگ شده

فردا دارم میرم توى خونهء جدید ، وسط یک عالمه کارتن بسته بندى شده نشستم و گیج و گم تو افکارم دنبال خاطراتت میگردم 

صداى گرمت ونواى سازت تو گوشم داره تکرار میشه و هر لحظه به جنون نزدیکترم میکنه 

توى هزارتوى آیینه اى زندگى تو رو دیدم که مثل خودم با سر میرى تو بازتاب خودت قول دادى با هم راه رو پیدا کنیم اما ...

آه ه ه ه  چقدر حرف نگفته دارم باهات ، چقدر خوشحال بودم که کسى رو دارم که میتونم همه چیز رو بدون اینکه مورد قضاوت قرار بگیرم بهش بگم و بعد با خنده بگه : دیوونگیات مثل خودمه. 

نمیفهمم چرا قلبم رفتنت رو باور نمیکنه ! 

امتحاناااااات الهى!!!!! خدا جون بیخیال من یکى شو ، من مردودم امتحان نگیر . نمى تونم ، یعنى تواناییش رو ندارم ، از پسش بر نمیام . اونچه که ازم گرفتى پس بده . 

واى خدا ممکنه یکبار دیگه ببینم برام پیغام گذاشتى ، میشه یکبار دیگه دسته جمعى بشینیم دور آتیش و تو گیتار بزنى و همه با هم بخونیم شنهاى ساحلى ، کلبه هاى گلى ... 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد