یک شب که دلم خیلى براىت تنگ شد و باران هم میبارید سوار ماشین خواهم شد و به پارکینگ کلیسایى خواهم رفت که اولین بار در آغوشت از عشق لرزیدم . مرور و مزمزه خواهم کرد هرم هم آغوشى در زمستان سرد و بارانى را. بوسه هایت را هوس خواهم کرد با همان شرمزدگى روز آغاز. و اینبار بیمار گونه از پلیس نخواهم ترسید که چرا عشق را از پستوى خانه برون کردید.
فوبیاى پلیس را فراموش میکنم در آغوش خیالت و باز با یک تاپ تابستانه زیر باران عرق عشق بازى را بر تنم خشک خواهم کرد. شبهاى خوب زندگى هرگز تکرار نمیشوند. بوسهء عشق را کلیسا هم مقدس دانست و از بلنداى برج از پس ناقوس زرینش ما را تماشا میکرد.
جیران
طبق خواسته ات زندگیم رو دارم تغییر میدم ، همونطورى که خواستى " باید خوب زندگى کنم"
جیران
خدا بگم این محسن چاووشى رو چکار کنه با این شهرزادش. هر بار که میگه :(یه آه غلیظ و) یا اونجا که میخونه : ( کجایى عزیزم! تو بى من کجایى!) من رسماً هلاک میشم.
اااااه ه ه ه یه رابطه تا چه حد میتونه خوب و عالى باشه آخه؟!!!!!!
دیروز بى اراده ادوکلنى خریدم براى یاد تو، حالا هر وقت بخواهم در دسترس منى.
گفتى مطمئنم باز هم میبینمت ، اما من این امید را از خودم گرفتم، اصولاً انتظار براى من سختترین است، در توانم نیست منتظر ( یه روزى ) ماندن. بدترین درد امروز و حال من، دانستن و شناختن موقعیتى است که درش قرار دارم.
سخت میدانم شاید روزى ببینمت ولى نباید. قبلم امیدوار و منطقم منکر تا آنروز. با تو بودن را دوست میدارم و نمیدارم، تمناى آمدنت در وجودم هست و نیست، لمس تنت را خواهانم و میگریزم، این دوگانگى جانم را سخت شعله ور کرده.گریز نیست از آنچه در قلبم دارم اما باید زیست بدون تو. آنجا که از منطقم دورم براى ربودن یک بوسه از لبهاى خندانت تمرین طنازى میکنم. سوار ابر خیالم موهاى سفید کنار گوشهایت را نوازش میدهم و باز به نظرم به جذابیتت افزوده است.
چهره ات رو میبینم که به خرابکارى خودت با چشمان تعجب زده میخندى.
هر روز زمان کوتاهى که یه عمر خاطره ساختیم را با وجد در ذهنم دائمى میکنم.
راستى ...
هیچى بى خیال
جیران
بیست و دو روز پیش دقیقاً همین ساعت آخرین بارى بود که در هواى تو نفس کشیدم، آرامش، شور و هیجان، بلعیدن آخرین ذره هاى اکسیژن در فضاى محدودى که نا خواسته درش قرار گرفتیم و بعد... تمام هفته رو مثل فیلمى که روى دور تند ببینىم حریصانه بدون دیدار به جمعه رساندیم و تمام.
حالا من موندم و یه تکه کاغذ که بوى تو رو میده هر روز قبل از اینکه ماشین رو استارت بزنم با بوییدنش یک آه میکشم و روز شروع میشه. شب ها تقابل منطق و احساس به دیوانگى میکشاندم، کشمکش این دو توانم رو تحلیل میبرد و من مصرانه به خاطراتم چنگ میاندازم، مرور، مرور، مرور تک تک ثانیه هایى که در هواى تو بودم، و زیستن در واقعیتى که درش سقوط کردم.
جیران